عاشقونه | پورتال جامع شامل خبر، سرگرمی، روانشناسی، زناشویی، مد، دکوراسیون، آشپزی، پزشکی

http://khorshidiha-1.rozblog.com/

داستان قشنگ عادت بد غرغر کردن

داستان قشنگ عادت بد غرغر کردن اون روز مادربزرگم خونه ی ما بود. اومده بود تا چند روزی پیش ما بمونه. اون خیلی مهربونه و ما همه خیلی دوستش داریم و بهش احترام می گذاریم. اون روز با اومدن مادربزرگ م

داستان قشنگ عادت بد غرغر کردن اون روز مادربزرگم خونه ی ما بود. اومده بود تا چند روزی پیش ما بمونه. اون خیلی مهربونه و ما همه خیلی دوستش داریم و بهش احترام می گذاریم. اون روز با اومدن مادربزرگ م

جدید ترین مطالب سایت

Last posts

آخرین ارسالی های انجمن

last answers on forum
  1. کدوم مدل مو رو میپسندی ؟

    390 مشاهده 2 پاسخ majed_f
  2. داستان زیبای پیرمرد عاشق!

    481 مشاهده 2 پاسخ alizatab
  3. ميگم يه وقت زشت نباشه....

    893 مشاهده 2 پاسخ alizatab
  4. عکس های جدید مبینا نصیری

    540 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  5. اس ام اس بيقراري عاشقانه

    473 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  6. تا حالا دقت كردين.....

    385 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  7. اس ام اس طنز و خنده دار

    385 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  8. اعترافات جالب و خنده دار

    452 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  9. اس ام اس خنده دار و جالب

    445 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  10. اس ام اس فلسفي و پند آموز

    418 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  11. اس ام اس تبريك روز معلم

    392 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  12. اس ام اس جوك و سركاري

    312 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  13. داستان گل آفتاب گردان عاشق

    446 مشاهده 2 پاسخ alizatab
داستان قشنگ عادت بد غرغر کردن
خلاصه داستان :

داستان قشنگ عادت بد غرغر کردن

اون روز مادربزرگم خونه ی ما بود. اومده بود تا چند روزی پیش ما بمونه. اون خیلی مهربونه و ما همه خیلی دوستش داریم و بهش احترام می گذاریم. اون روز با اومدن مادربزرگ متوجه ی یکی از اخلاقای بدم شده بودم. شاید بپرسید کدوم اخلاق پس بذارید براتون تعریف کنم.

از مدرسه اومدم. گفتم: وای هوا خیلی گرمه آدم رو کلافه می کنه. بعد رفتم سر یخچال. یک نوشیدنی خنک می خواستم اما چیزی پیدا نکردم. حسابی کلافه شدم و گفتم: وای من چقدر بدشانسم دارم از گرما می میرم.

بعد که کمی خنک شدم گفتم: امروز کلی تکلیف دارم اصلاً حوصله شو ندارم.

تازه باید کلاس تقویتی ریاضی هم برم. حوصله ی اونو که اصلاً ندارم.

مامان چرا غذایی که درست کردی اینقدر بی نمکه؟ چرا ماست و خیار درست نکردی؟

مامان! مامان! من هفته ی بعد باید برم جشن تولد اصلاً این لباسام رو دوست ندارم.

بابا! چرا خونه ی ما انقدر قدیمیه؟ من اونو دوست ندارم. می شه عوضش کنی.

خلاصه شب شد و می خواستم بخوابم. مادربزرگم به اتاقم اومد و گفت: نوه ی عزیزم، می شه یک کم با هم صحبت کنیم. گفتم آره مادرجون! چی شده؟ گفت: من امروز خیلی به کارات دقت کردم. دیدم تو برای هر چیز کوچکی نق می زنی و بهانه می گیری در صورتی که می تونستی به چیزای بهتر فکر کنی و یا خیلی از چیزایی که به نظرت خوب نمی اومدند تغییر بدی. ولی تو فقط به نقاط منفی همه چیز نگاه کردی و فقط نق زدی. به نظرم بهتره به جای فقط حرف زدن و بد گفتن، به راه حل ها فکر بکنی و کمی راضی تر باشی.

اون شب کمی کمتر خوابیدم و به حرف های مادربزرگم بیشتر فکر کردم و دیدم راست می گه. پس با خودم یک تصمیم مهم گرفتم.

صبح که برای صبحانه بیدار شدم مادرم سفره ی صبحانه رو چیده بود. من کره دوست نداشتم ولی نون سنگک رو که دیدم گفتم حالا امروز با این نون سنگک خوشمزه کره رو هم امتحان می کنم.

همه به هم نگاه کردند و خندیدند. منم با اونا خندیدم.

توضیحات / دانلود گزارش کد : 1877

اخبار سینما

اخبار سینمای داخل و خارج

250 فیلم برتر

250 فیلم برتر از نگاه سایت imdb

نقد و بررسی

نقد و بررسی بهترین فیلم های جهان