عاشقونه | پورتال جامع شامل خبر، سرگرمی، روانشناسی، زناشویی، مد، دکوراسیون، آشپزی، پزشکی

http://khorshidiha-1.rozblog.com/

داستان زیبا و خواندنی مادر و آلزایمر

داستان زیبا و خواندنی مادر و آلزایمر چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود   کلا یک ساک داشت ،   کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی

داستان زیبا و خواندنی مادر و آلزایمر چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود   کلا یک ساک داشت ،   کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی

جدید ترین مطالب سایت

Last posts

آخرین ارسالی های انجمن

last answers on forum
  1. کدوم مدل مو رو میپسندی ؟

    392 مشاهده 2 پاسخ majed_f
  2. داستان زیبای پیرمرد عاشق!

    483 مشاهده 2 پاسخ alizatab
  3. ميگم يه وقت زشت نباشه....

    895 مشاهده 2 پاسخ alizatab
  4. عکس های جدید مبینا نصیری

    541 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  5. اس ام اس بيقراري عاشقانه

    474 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  6. تا حالا دقت كردين.....

    385 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  7. اس ام اس طنز و خنده دار

    385 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  8. اعترافات جالب و خنده دار

    452 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  9. اس ام اس خنده دار و جالب

    446 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  10. اس ام اس فلسفي و پند آموز

    418 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  11. اس ام اس تبريك روز معلم

    393 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  12. اس ام اس جوك و سركاري

    313 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  13. داستان گل آفتاب گردان عاشق

    446 مشاهده 2 پاسخ alizatab
داستان زیبا و خواندنی مادر و آلزایمر
خلاصه داستان :

داستان زیبا و خواندنی مادر و آلزایمر

چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
 
کلا یک ساک داشت ،
 
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
 
گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
 
گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”
 
گفت: “کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”
 
گفتم: “آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!”
 
گفت: “مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول! اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی پسرم؟!”
 
خجالت کشیدم …!
 
حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
 
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
 
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم
 
نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودند!
 
آبنات رو برداشت
 
گفت: “بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”
 
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:
 
“مادر جون ببخش، فراموش کن.”
 
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
 
“چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد، شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ الزایمر؟!”
 
در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد زیر لب می گفت:
 
گاهی چه نعمتیه این آلزایمر.

توضیحات / دانلود گزارش کد : 1083

اخبار سینما

اخبار سینمای داخل و خارج

250 فیلم برتر

250 فیلم برتر از نگاه سایت imdb

نقد و بررسی

نقد و بررسی بهترین فیلم های جهان