- مشاهده نقد و بررسی فیلمIMDB
- ژانر : اخبار , اخبار حوادث , اخبار اجتماعی ,
- تاریخ ارسال : 1393/01/30 ساعت 16:08
- منتشر کننده : عاشقونه | پورتال جامع شامل خبر، سرگرمی، روانشناسی، زناشویی، مد، دکوراسیون، آشپزی، پزشکی
- ارسال توسط : سوسن
- تعداد دانلود : 97 بار
- تعداد کامنت ها : 0 کامنت - مشاهده کامنت ها
- دانلود زیرنویس فارسی
---- 21 سال دارد و کوچکترين فرزند خانوادهاي است که در يکي از روستاهاي حاشيه شهر مشهد زندگي ميکنند. او تا ديپلم درس خوانده سپس راهي خدمت سربازي شده است. پسر...
وي در بيان داستان زندگي خود گفت: پدرم کشاورزي ساده و مادرم خانهدار است. سه سال قبل در مسير مدرسه با دختري آشنا شدم و حدود يک سال با هم رابطه تلفني داشتيم. ديپلمم را که گرفتم خانوادهام را مجبور کردم به خواستگاري مريم بروند. پدر و مادرم راضي نبودند و ميگفتند دهانت بوي شير ميدهد، عجله نکن، برو سربازي و بعد....
اما کو گوش شنوا؟ هر دوپاي خود را در يک کفش کردم و گفتم بايد به خواستگاري برويد. آنها از ترس آبرويشان خواستهام را پذيرفتند و تنها شرط پدر مريم نيز اين بود که بايد هر چه زودتر به خدمت سربازي بروم و اين دوران را سپري کنم. به اين ترتيب بود که به سربازي رفتم و بعد هم دختر مورد علاقه ام را به عقد خودم در آوردم. دوران نامزدي بسيار شيريني را سپري کرديم. در طول خدمت سربازي هم همه وظايفم را به خوبي انجام ميدادم تا اضافه خدمت نخورم و مشکلي پيش نيايد. همه چيز خوب پيش ميرفت و من برنامههاي زيادي براي آيندهام داشتم.
اما يک روز که همراه نامزدم بيرون رفته بوديم متوجه شدم گوشي تلفن همراهش زنگ ميخورد و وي که مضطرب و نگران به نظر ميرسيد گوشي را قطع ميکند. ابتدا اهميت ندادم ولي حرکات و رفتارش شک و ظن مرا بر انگيخت. به خانه برگشتيم. در فرصتي مناسب گوشي مريم را برداشتم و آن را چک کردم. من پيامکهاي عاشقانهاي را روي گوشي همسرم ديدم و در اين باره از مريم توضيح خواستم ابتدا طفره ميرفت. اصرار کردم که بايد واقعيت را برايم تعريف کند. او گفت که از چندي پيش پسري مزاحمش ميشود و پيامکهاي عاشقانه ميفرستد.
با شنيدن اين حرف عصباني شده بودم. از طريق مخابرات موضوع را پيگيري کردم و مرد مزاحم که هم روستاييام نيز بود، شناسايي شد. موضوع را با برادر زنم مطرح کردم. من و هادي تصميم گرفتيم مرد مزاحم را درست و حسابي گوشمالي بدهيم. او را به مکاني خلوت کشانديم. بدون مقدمه، موضوع را پيش کشيديم. وي منکر قضيه شد ولي وقتي با عصبانيت و خشم ما روبهرو شد اعتراف کرد که براي مريم مزاحمت ايجاد کرده است. مرتضي در برابر ما ايستاد و گفت مريم را دوست دارد و دلش ميخواهد با او ازدواج کند. با شنيدن اين حرف ديگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. خون جلوي چشمانم را گرفته بود و نميفهميدم چکار ميکنم. با او درگير شدم. هادي هم جلو آمد و چاقويي را از جيبش درآورد و آن را به دستم داد. با چاقو چند ضربه به مرتضي زدم و وقتي به خودم آمدم ديدم او غرق در خون روي زمين افتاده است. من و هادي بدون آن که موضوع را به کسي بگوييم فرار کرديم. خيلي نگران بوديم. پس از چند ساعت باخبر شديم مرتضي در بيمارستان جان باخته است.
با گزارش موضوع به پليس 110، مأموران پليس وارد عمل شدند. فکر نميکرديم کسي از اين ماجرا بويي ببرد. ولي يکي از اهالي محل ما را ديده بود و با اطلاعاتي که در اختيار پليس گذاشت من به خاطر قتل و هادي به عنوان همدست دستگير شديم. ما در بازسازي صحنه قتل نيز حقيقت را گفتيم و الآن در انتظار حکم هستيم.