عاشقونه | پورتال جامع شامل خبر، سرگرمی، روانشناسی، زناشویی، مد، دکوراسیون، آشپزی، پزشکی

http://khorshidiha-1.rozblog.com/

داستان زیبای ضرب المثل بلبل به شاخه گل نشست

داستان زیبای ضرب المثل بلبل به شاخه گل نشستوقتی که یک نفر حرف زشت و نابجایی بزند می‌ گویند حکایت این بابا هم همان حکایت بلبل است که به شاخ گل نشسته !  در روزگار قدیم یکی از خان‌‌

داستان زیبای ضرب المثل بلبل به شاخه گل نشستوقتی که یک نفر حرف زشت و نابجایی بزند می‌ گویند حکایت این بابا هم همان حکایت بلبل است که به شاخ گل نشسته !  در روزگار قدیم یکی از خان‌‌

جدید ترین مطالب سایت

Last posts

آخرین ارسالی های انجمن

last answers on forum
  1. کدوم مدل مو رو میپسندی ؟

    392 مشاهده 2 پاسخ majed_f
  2. داستان زیبای پیرمرد عاشق!

    483 مشاهده 2 پاسخ alizatab
  3. ميگم يه وقت زشت نباشه....

    895 مشاهده 2 پاسخ alizatab
  4. عکس های جدید مبینا نصیری

    541 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  5. اس ام اس بيقراري عاشقانه

    474 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  6. تا حالا دقت كردين.....

    385 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  7. اس ام اس طنز و خنده دار

    385 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  8. اعترافات جالب و خنده دار

    452 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  9. اس ام اس خنده دار و جالب

    446 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  10. اس ام اس فلسفي و پند آموز

    418 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  11. اس ام اس تبريك روز معلم

    393 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  12. اس ام اس جوك و سركاري

    313 مشاهده 1 پاسخ alizatab
  13. داستان گل آفتاب گردان عاشق

    446 مشاهده 2 پاسخ alizatab
داستان زیبای ضرب المثل بلبل به شاخه گل نشست
خلاصه داستان :

داستان زیبای ضرب المثل بلبل به شاخه گل نشست

وقتی که یک نفر حرف زشت و نابجایی بزند می‌ گویند حکایت این بابا هم همان حکایت بلبل است که به شاخ گل نشسته !
 

در روزگار قدیم یکی از خان‌‌ ها تمام دوستان خود را که همه خان بودند به منزل خود دعوت کرد . روز میهمانی تمام خان ‌‌ها سوار بر اسب بندی همراه نوکر مخصوص خود به خانه خان آمدند چون هر کدام از یک محل بودند همراه هم نیامدند بلکه جدا جدا آمدند ، وقتی جلو منزل رسیدند از اسب پیاده شدند و نوکر مخصوص هم اسب را در طویله یا جای دیگر بست و خوب به اسب رسید و از آن پذیرایی کرد ، آمدند در اتاق پذیرایی نشستند  .
 
البته هر نوکری مسؤول پذیرایی ارباب خود بود ، تا وقت ناهار شد و از طرف صاحبخانه شروع کردند به ناهار دادن میهمان‌‌ ها و هر کدام از نوکر ها دست به سینه برای پذیرایی ارباب خود آمده بود . به خوبی خان ‌‌ها را پذیرای کردند و ناهار دادند یکی از خان ‌‌ها که مشغول غذا خوردن بود چند دانه پلوا که با رنگ خورشت هم زرد شده بود بر پشت سبیلش چسبیده بود اما خود خان متوجه نبود ، تا اینکه نوکرش متوجه این موضوع شد و دید ، یک دفعه از کنار در صدا زد : آقا ! آقا ! هر کدام از خان ‌‌ها صدای نوکر خودشان را می ‌شناختند و همه خان ها سر خود را برگرداندند و نوکر را نگاه کردند تا همان خانی که در پشت لبش باقیمانده غذا بود سرش را بلند کرد ، دید نوکر خودش هست و جوابش داد ، نوکر گفت : « آقا ، بلبل به شاخ گل نشست » خان متوجه شد ، پشت لبش را خوب پاک کرد ، بقیه خان ‌‌ها که در آن مجلس بودند خیلی تعجب کردند که این نوکر عجب حرف قشنگی زد و چطوری ارباب خودش را متوجه این موضوع کرد .
 

بعد از چند دقیقه یکی از خان ‌‌ها به مستراح رفت و رسم چنان بود که وقتی آقا به مستراح می ‌رفت نوکر او آفتابه را پر می ‌کرد و برایش می ‌برد . وقتی این نوکر آفتابه آب را برای خان برد ، خان رو کرد به او و گفت : « دیدی امروز توی مجلس نوکر فلانی چه حرف قشنگی زد ، چه نوکر خوبی ، واقعاً خیلی خوب بود ، و آقای خود را سرافراز کرد ، خوب گوش کن ببین چه می ‌گویم ، هفته دیگر من میهمانی دارم و همه این خان‌‌ ها به منزلم می ‌آیند بعد از خوردن ناهار من همین کار را می‌ کنم یعنی مقداری خوراکی به لب و سبیلم می ‌مالم تو باید خوب متوجه باشی ، یک دفعه صدا بزن و همین حرفی را که امروز نوکر فلانی گفت تو هم بگو تا من ، در آن مجلس سربلند و سرافراز شوم » .

نوکر این حرف ارباب را به یاد سپرد تا اینکه روز میهمانی فرا رسید و تمام خان ‌‌ها آمدند ، وقت ناهار که شد و سفره غذا را چیدند و خان‌‌ ها مشغول غذا خوردن شدند درحین غذا خوردن همان خان یعنی صاحبخانه مطابق حرفی که به نوکرش در هفته قبل زده بود مقداری غذا بر پشت لب و سبیلش باقی گذاشت ، خوردن غذا که تمام شد خان انتظار کشید که نوکرش همان حرف را بزند ولی نوکر آن عبارت را فراموش کرده بود و هر چه خواست آن حرف را به یاد بیاورد نتوانست خان هم چپ‌ چپ به نوکرش نگاه می ‌کرد و منتظر بود و اشاره می ‌کرد تا اینکه نوکر یک دفعه صدا زد : « آقا ! آقا ! » خان متوجه شد و سر را بلند کرد و گفت : « بله » بقیه خان ‌‌ها هم متوجه شدند . نوکر گفت : « آقا آن چیزی که آن هفته تو مستراح به من گفتی پشت لب و روی سبیل شماست پاکش کن !! »

توضیحات / دانلود گزارش کد : 1975

اخبار سینما

اخبار سینمای داخل و خارج

250 فیلم برتر

250 فیلم برتر از نگاه سایت imdb

نقد و بررسی

نقد و بررسی بهترین فیلم های جهان